در پی درگذشت عباسعلی سرفرازی، حسین عبده تبریزی مقالهای در روزنامهی ایران به تاریخ سیویکم فرودینماه ارائه داده است که در اینجا میتوانید بیابید.
به یاد عباسعلی سرفرازی که در ۷۵ سالگی درگذشت
شریف بود و دست گیر
پژمان موسوی
قصه تلخی است، غربت! بزرگ باشی و دیده نشوی، غریبانه زندگی کنی و غریبانه بروی…
عباسعلی سرفرازی روحانی آزاده زمانه ما که دو روزی است در «ساری» تن به خاک سپرده است، شاید برای خیلیها چهرهای صاحبنام نباشد اما شاید خیلیها ندانند که دل نسپردن به «شهرت»، دقیقاً به خواست و اراده خود او بود و او در تمام این سالها، نقش و تأثیرگذاری بیبدیلی در حوزههای سیاسی و فرهنگی داشت و نامی نیک از خود بر جای گذاشت؛ شاید که نه، حتماً خیلیها نمیدانند زمانی که برای بسیاری از اهل فرهنگ مشکلی پیش میآمد، این عباسعلی سرفرازی بود که میانداری میکرد و تمام تلاشش را برای حل مشکل صرف میکرد. او در کنار سازماندهی و ساماندهی فعالیتهای تشکیلاتی، خانهاش را در خیابانِ ولیعصرِ تهران همواره محلِ رجوع و گعده دوستان و بزرگان کشور کرده بود. او فعالیتهای خود را چنان با عقلانیت و سعه صدر پیش میبرد که تقریباً هیچ فردی نبود که با او ارتباطی داشته باشد و بیبهره از «بزرگی» او باشد؛ «دستگیر» و حامی بود و همیشه دستی در فعالیتهای خیرخواهانه و عام المنفعه داشت. او بزرگی و «شرافت» را برگزیده بود و تا روزِ آخر هم روی همین خط حرکت کرد، هر چند این «شرافت» برای او «نام و نان» نیاورد، اما او تا همیشه در دلِ تمامِ آنهایی است که حتی اندکی با او مراوده داشتند و از محضرش بهرهمند بودند…
سرفراز بود و سربلند
محمدجواد
حجتی کرمانی
نماینده اسبق مجلس خبرگان و شورای اسلامی
آیتالله حاج شیخ عباسعلی سرفرازی از سالهای آغاز دهه چهل که نهضت امام خمینی در حال شکلگیری بود، همراه شد. پیش از آن نیز البته به سبب گرایشهای انقلابی، به شهید نواب صفوی علاقهمند بود اما نمیدانم که ایشان را درک کرده کرده بود یا خیر. این مرد بزرگوار از ارکان تشکیل جامعه روحانیت مبارز تهران بود و معاونت آیتالله مهدوی کنی را برعهده داشت. در گیشا، او امام جماعت بود و در شکلگیری کمیته انقلاب در آن منطقه نقش اصلی را داشت. نرمش و آرامش روحی مثالزدنی داشت و در مردمداری و روحیه مدارا زبانزد خاص و عام بود. در همان اوان انقلاب که چند دختر و پسر را دستگیر کرده و به کمیته انقلاب آورده بودند، به جای توسل به قوه قهریه، با تساهل و تسامح برخورد و آنان را پس از نصیحتی پدرانه آزاد کرد.مردی متعبد و متشرع بود و هرسال در روز اربعین حضرت سیدالشهدا(ع)، در منزل خود، مجلس روضه و موعظه برپا میکرد. در سالهای اخیر در جلساتی که به همراه مرحوم آیتالله شیخ علیاصغر مروارید، عبدالمجید معادیخواه، محمد مقدم، محمد شریعتی دهاقانی، سید اصغر قریشی برگزار میشد، مرحوم سرفرازی هم حضور داشت. او سرفراز بود و سربلند، دست و دل باز بود و مهماننواز.
نجواهای بغضی لبریز
حسین
عبده تبریزی
اقتصاددان
در روز چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶، ایران یکی از برجستهترین روحانیون خود را از دست داد. دکتر سرفرازی مصداق کامل آن روحانی ایدهآلی بود که به دنبالش میگردیم و مثل آرزوهایمان میتوانیم همیشه دوستش داشته باشیم. انسانی با منش کروبیان: متین، بافرهنگ، مردمدوست، صادق، شجاع، منصف، تحلیلگر و واقعگرا.
از حوزه علمی زادگاهش در شهرستان ساری تا قم و نجف و الازهر مصر و دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران به جستوجوی گمگشته نهانی رفته بود تا که آتش از سینه او بردارد. عجبا که در آن سودا، این جوان آرام و مؤدب، فروتن و به ظاهر عزلتپیشه و این روحانی فَکور و انسان دوست با مشاهده بیعدالتیها و بیخردیها، از خلوت روحانی خویش سر به عالم سیاست میگذارد و رنج سالهای طولانی مبارز، شکنجه و زندان را بر خود هموار میکند. و بالاخره، وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد، به جای آنکه خود را یکی از استوانههای انقلاب اعلام کند که از بسیاری دیگر در مسیر پیروزی بیشتر مبارزه کرده است و سهمخواهی کرده و مطالبه ماترک کند، پس از طی دورهای کوتاه در مقام نخستین دبیری جامعه روحانیت مبارز و با درک اینکه سلایق و ترجیحات دیگری دارد، از میان همهمه و هایوهوی دوران، راهی به خلوت خویش مییابد. و حتی به کار تولیت قبلی خود در مسجد گیشای تهران برنمیگردد.
هر چند طرف وثوق روحانیون بزرگ انقلابی همچون امام خمینی، آیتالله خوانساری، آیتالله حکیم، آیتالله مرعشی، آیتالله سیستانی و آیتالله منتظری بوده و به نمایندگی آنان میتوانست وجوهات شرعی دریافت کند، اما اشتیاقی به پرداختن به این امور نداشت و در مصرف وجوه شرعی قائل به آنقدر سختگیری و محافظهکاری بود که عملاً بدین کار نمیپرداخت. ویژگی مهم روحانیت را در استقلال رأی آنان میدید و از دولتیشدن این نهاد در هراس بود. سخت پرهیز داشت که ریالی دست در اموال عمومی ببرد یا به وجوهات شرعی متکی باشد.
در بیست سال آخر عمر که نه طاقت خاموشی داشت و نه فضا را برای سخن گفتن مهیا میدید، در هنگامه حیرانی گرفتار آمده و از اینرو اهداف محدودی برای خود تعریف کرده بود که به کار خیریه و آموزش تنی چند از طلاب در خانه خود بسنده کند. تحت تأثیر استادش علامه طباطبایی، برای بیان آنچه در ذهن داشت، بسیار تأمل کرده و به صفت «اول اندیشه وانگهی گفتار» و گزیدهگویی متصف بود.
طیف بزرگی از رهبران انقلاب از دوستان و همرزمانش بودند؛ هر چند دیگر با آنان هم سلیقه و هم مسیر نبود، اما در قضاوت پیرامون هر یک از آنان بسیار منصفانه سخن میراند. دوستانش را از طیف گستردهای از روحانیون، پزشکان، دانشگاهیان، هنرمندان، سیاستمداران، بازرگانان و کسبه جزء دستچین کرده بود و بدینطریق خود را از تحولات جامعه باخبر نگاه میداشت. چون اغلب بدون لباس روحانیت و با استفاده از وسایط نقلیه عمومی در تهران آمدوشد میکرد، می کوشید از وضع و حال طبقات مختلف مردم بخوبی مطلع بماند. رابطه خود را در تمام این سالهای دوری از زادگاهش در ساری با آن دیار و زبان مازنی حفظ کرده بود و مقدر بود همانجا از دنیا رخت برکند و در آن شهر در خانه ابدی خود بیارامد. هر چند در ۲۰ سال اخیر، ارتباطهای بینالمللی خود را قطع کرده بود و به خارج سفر نمیکرد، اما به لحاظ سوابق تحصیلی و مبارزاتی در خاورمیانه و دوستی با امثال امام موسی صدر، دیدگاهی جهانی یا حداقل منطقهای برای حل مسائل جهان اسلام داشت.
عباسعلی سرفرازی از طراز آن نسل پاک و بیغل و غش روحانیون خداباور بود که به بیان شیخ بهایی «او» را خانه به خانه میطلبید و اگر دیگران خانه همی میجوییدند، وی به دنبال «صاحبخانه» بود و بیشک «مقصودش او بود و کعبه و بتخانه بهانه» بود و «خانه به خانه» به دنبال او میگشت. انسان مبارز و بلند مرتبتی که شمسآلاحمد با تقدیم کتابش به «خمینی و سرفرازی» مراتب ارادت و احترام خود را به وی اعلام میکند و بیشک مصداق بیهمتای این بیت از خواجه شیراز بود که:
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد