کتاب‌های پیشنهادی برای نوروز ۱۴۰۲

1062

کتاب‌های پیشنهادی برای نوروز ۱۴۰۲

در سال ۱۴۰۱ کتاب‌های کمتری از سال قبل خواندم، به مراتب کمتر، درگیر کسب‌وکار شرکت شدم، کاری که در طول بحران کرونا نکرده بودم.

  1. در فروردین ۱۴۰۱ دوباره کتاب هگل و سیاست مدرنِ رامین جهانبگلو را خواندم؛ هر وقت در هگل، گیر می‌کنم به سراغ یک متن ساده‌تر می‌روم. کتابی صد صفحه‌ای و مصاحبه‌مانند در مورد نقش هگل در شکل‌دهی به دولت مدرن. کتاب توضیح می‌دهد که سیاست در دنیای مدرن جدایی و تفاوت میان گستره عمومی و گستره خصوصی است. ظاهراً هگل نخستین فیلسوفی است که به جدایی میان جامعه مدنی و دولت توجه دارد و جامعه مدنی را شکل خودآگاه و تحول‌یافته منافع شخصی فرد در خانواده می‌داند. فلسفه هگل از جمله دشوارترین فلسفه‌های مغرب زمین است، اما درک محتوای این کتاب برایم چندان مشکل نیست.
  2. زندگی‌نامه آیزایا برلین به ترجمه عبدالله کوثری را هم دوباره خواندم و شاید هم این سوم‌بار بود؛ این کتاب واقعا عالی‌ست. این دست کتاب‌ها را چندین‌بار هم که بخوانی، باز جا دارد که بخوانی. مصاحبه با او در طول ده سال نوشته شده، و شرط انتشار آن فوت برلین بوده است. ایگناتیف، نویسنده کتاب، خود شخصیتی بزرگ است که مهارت نوشتن و قدرت تحلیل دارد. در مورد برلین می‌گوید که «در ذهن او کیفیات موسیقیایی و اخلاقی هرگز از هم جدا نبودند. مایه شهرت برلین ابطال شکاکانه مواضع دیگران بود، نه مطرح‌کردن مباحثی از آن خود.» مؤلف وسعت دید، گستره مطالعه و عمق درک برلین در این کتاب را نشان می‌دهد. نثر ایگناتیف پرهیمنه است، درست شبیه صحبت‌کردن خود برلین.

می‌گوید آیزایا برلین با سرسختی در برابر گرایش‌های عاطفی دیگران مقاومت می‌کرد و در داوری خود بی‌گذشت بود. برلین پوزیتویسم منطقی را یکی از شگفت‌انگیزترین پدیده‌های زمان خود می‌دانست. با حمله این مکتب به آن‌چه «ابرهای مِه‎‌وار لاطائلات» در فلسفه آلمان می‌خواند موافق بود. برلین در فلسفه، خود را درجه یک نمی‌دانست، و از این رو به دنبال تاریخ فکر رفت.

مایکل ایگناتیف فهرست بلندی از دیدارهای برلین با نامداران جهان در عرصه اندیشه، موسیقی، علم، ادبیات و سیاست ارائه می‌دهد: آلبرت اینشتین، ایر، بارون روتشیلد، ویرجینیا ولف، ای.اچ. کار، الکساندر هرتزن، فوت تروت، ویتگنشتاین، جی.ال. آستین، زیگموند فروید، وایزمن، بن گوریو، چرچیل، ایدن، جان مینارد کینز، آرنولد توین‌بی، تاثیروف، چوکوفسکی، بوریس پاسترناک، آنا اخماتوا، کارل پوپر، پیکاسو، لئو استراوس، دیمیتری شوستاکویچ، استراونیسکی، بابی کندی، هربرت مارکوزه، هانا آرنت، ساخاروف، گورباچوف و مارگرت تاچر.

از همه نقل ملاقات‌ها، شرح ملاقات آیزایا برلین با اَخماتوآ درخشان‌ترین است. این بانوی شاعر از آخرین ذخایر ملی روسیه بود که از دست استالین جان سالم به در برد. برلین اورا ملکه مصیبت‌رسیده نامیده بود. «آیینی دردناک همواره شعرخوانی زمزمه‌وار اخماتوآ را پایان می‌داد: آن‌گاه که شاعر اوراق نوشته را بالای زیرسیگاری نگه می‌داشت، و آتش می‌زد تا خاکستری از آن برجا بماند.» و در پایان فرا می‌گیریم که این الهه بلاکشِ زبان مادری هرگز روسیه را ترک نمی‌کند.

  1. خواندن کتاب یک گفت‌وگوی ناصر حریری با نجف دریابندری هم دلچسب بود، و هم هرچه متن به سمت نیمه‌های دوم کتاب رفت، شیرین‌تر شد، و استاد دریابندری سواد خود را بیشتر نشان داد. هرچند سوال‌ها مکانیکی‌ست، اما پاسخ‌های نجف روزآمد و چالشی است. دریابندی انگلیسی را نزد خودش و در آبادان فرا گرفته است؛ در رادیو هم کار کرده و بر دوبله متن‌ها و فیلم‌ها نظارت کرده است. دریابندری در انتشارات فرانکلین هم کار کرده است. دریابندری همواره با طنز سخن می‌گفته و طنز وی در این کتاب هم نمایان است.

ترجمه وداع با اسلحه، تاریخ فلسفه غرب و چند داستان کوتاه از فاکنر از نخستین کارهای دریابندری است. متفکران روس ایزاک برلین کار عمده‌ای است که ترجمه کرده است. یکی دو نمایشنامه از سوفوکل ترجمه کرده، اما ترجمه شکسپیر نداشته است. نمایشنامه‌های بکت و سرگذشته هکلبری فین را دوباره ترجمه کرده، چون ترجمه‌های قبل ضعیف بوده است.

در ذهن دریابندری مطالب خوب دسته‌بندی شده و به‌دقت بیان می‌شود. نجف دریابندری «نقد ترجمه» را عملاً‌ نمی‌پذیرد و دوست ندارد، و  می‌گوید پیدا‌کردن چند غلط در ترجمه همیشه کار آسانی است. ترجمه دن کیشوت قاضی را می‌پسندد، و در کل همواره با ترجمه‌های قاضی همراه است. می‌گوید، «قاضی با زبان فارسی ورزش کرده است.» دریابندری به اهمیت زیاد دن ‌کیشوت می‌پردازد که رمانس را به رمان تبدیل کرد، و ناگهان ادبیات روز منسوخ و حتی مضحک شد. در شرح تفاوت این دو می‌گوید که رمان قضاوت نمی‌کند، و همه چیز از قبل روشن نیست.

می‌گوید که زبان ترجمه فاخر ملال‌آور است و شبیه پولک و منجوق روی پارچه کم‌بهاست. کار مترجم وقتی قابل‌اعتناست که بتواند اثری را در زبان خودش از نو بیافریند، و این آفرینش ناچار محتاج آزادی است. اگر در هنگام ترجمه زبان پیش‌ساخته‌ای در نظر داشته باشیم، دیگر محلی برای کار آفرینشی روی آن ترجمه باقی نمی‌ماند. می‌گوید که من خود لحظه بعد نمی‌دانم در ترجمه چه کنم، و این آفرینش هنری است.

نجف دریابندری می‌گوید که زبان تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه یا گلستان ما را به جایی نمی‌رساند؛ مطالعه آثار متقدمین برای این نیست که مستقیم از آنان سرمشق بگیریم. وظیفه اصلی ویراستار کشف سلیقه نویسنده یا مترجم است. دستکاری در متن باید طوری باشد که خود نویسنده هم متوجه نشود، یا اگر شد، ممنون هم بشود.

هیچ نثرنویسی از شعر بی‌نیاز نیست. ژن یا روح زبان‌ فارسی بیشتر در شعر متجلی شده است تا در نثر. شعر نو الهام‌بخش نثر فارسی نیست، بلکه شعر کهن است. برعکس، شعر نو از نثر فارسی توشه برمی‌دارد. عالی‌ترین نمونه سنت نثر منحط، گلستان سعدی است. بنای نثر گلستان بر صنعت است نه بر ضبط زبان طبیعی. هر کدام از قطعات گلستان مبدل به نوعی «نمونه ازلی» یا «آرشه تیپ» ادبی می‌شوند و دیگران قرن‌ها این نمونه‌ها را تقلید می‌کنند.

سعدی در قید آهنین وزن و قافیه می‌تواند چنان حرف بزند که انگار یک نفر دارد حرف روزمره‌اش را می‌زند. سعدی جمله‌هایی دارد که در تلاش تبدیل اسارت نظم به آزادی نثر ساخته شده‌اند. هر چیزی چاپ شد، ادبیات نمی‌شود؛ کسانی که آثارشان به‌عنوان میراث ادبی در فرهنگ‌ها باقی می‌ماند، زیاد نیستند. در هر عصری صدها شاعر هست، ولی میراث شعری زبان‌ فارسی کار ۱۰ تا ۱۵ شاعر است.

در مورد شعر نو، دریابندری می‌گوید: شعرای نو شاگردان نیما هستند که کاربرد اجتماعی و سیاسی شعر نو را در وجدان مردم، جانشین شعر کهن کرد. از همه نوپردازان راضی نیست و دعا می‌کند خداوند حدّت فهم‌ نوگرایان را قدری تعدیل کند. نیما آدمی است که سنت هزار ساله فرمالیسم شعر فارسی را کنار گذاشت و بت کهن را شکست؛ ولی کار دنیا طوری است که غالب بت‌شکن‌ها خودشان بُت می‌شوند. نیما شعر فارسی را از بن‌بست تاریخی‌اش بیرون آورد. معتقد است که هدایت، و در مرحله بسیار پایین‌تر بزرگِ علوی، ایران را وارد فضای مدرن قرن بیستم داستان می‌کنند. در مورد هدایت می‌گوید که از خط هنر منحط (منحط در مقابل مترقی یا سمبولیست) بسیار استفاده کرده است. برخی مشخصات سنت گوتیک هم در بوف کور هست. رمان گوتیک فضای تاریک و وهم‌انگیز دارد. میراث هدایت را سگ ولگرد، وغ وغ ساهاب، ولنگاری و چند داستان دیگر می‌داند.

می‌گوید بعضی کتاب‌ها به ناحق فراموش می‌شوند، ولی هیچ کتابی به ناحق در خاطره‌ها نمی‌ماند. می‌گوید ترجمه کتاب‌هایی در مورد گورباچف و هایزر کم عمر است، و جزو ادبیات به حساب نمی‌آید.

در مورد کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری می‌گوید که آنها ترجمه نیست؛ منصوری مترجم خیلی آزادی بوده و برحسب عادت اسم خود را «مترجم» می‌گذاشته. کتابی که تحت عنوان زندگی‌نامه استالین نوشته همه تخیل محض است و ربطی به ایزاک دویچر (نویسنده اصلی کتاب) ندارد. این قریحه خاص فقط توی سینه آدم گوشه‌گیر و بی‌ادعایی به اسم ذبیح‌الله منصوری یافت می‌شود. در مورد شهر آهو خانم (افغانی) می‌گوید که لای این کتابِ ۷۰۰ صفحه‌ای خوب، یک رمان بسیار عالی خوابیده.

  1. سرگذشت فلسفه برایان مگی، ترجمه حسن کامشاد، کتاب مفرح و ساده ‌نوشته‌شده‌ای است. شرحی از تاریخ فلسفه غرب از یونان باستان تا قرن بیستم است. چاپ کتاب در قطع رحلی و با چاپ رنگی توسط نشر نی به خواننده کمک بسیار می‌کند. روشن است که چنین چاپ‌هایی این روزها قیمت کتاب را آنقدر بالا می‌برد که خرید آن از دسترس بسیاری از خوانندگان خارج شود.

برایان مگی که خود فیلسوفی درجه یک است، نخست از چه بودن فلسفه شروع می‌کند، و می‌گوید که کار فلسفه چیست. آنگاه تاریخ فلسفه را از سده‌های ششم پیش از میلاد، یعنی قبل از سقراط، آغاز می‌کند. شرح فلسفه سقراط توضیح نسبتاً مفصلی از فلسفه افلاطون و ارسطو را در پی دارد. هر بخشی از این سرگذشت‌نامه فیلسوفان شیرینی‌های خود را دارد. منِ خواننده از اینکه نمی‌توانم سقراط‌وار شرافت خود را پاس دارم و در کشورم عقایدم را شفاف بیان کنم، دچار غمی جانسوز می‌شوم؛ با این همه شرح رفتار سقراط توسط مگی بس شیرین است. اهمیتی را که افلاطون به ریاضیات می‌داده، در می‌یابیم، و از دشمنی او با هنر شگفت‌زده می‌شویم. فرا می‌گیریم که منطق با ارسطو شروع می‌شود، و بحث مشاهده و تجربه به این معلم ثانی برمی‌گردد. مگی این جمله از دانته را نقل می‌کند که «ارسطو استاد همه دانایان است.»

از همین صفحات است که نحوه برخورد ادیان (مسیحیت) با فلسفه را فرا می‌گیریم که چگونه از فلسفه برای توسعه دین استفاده می‌شود؛ چگونه می‌کوشند آموزه‌های فلسفی را با دین منطبق کنند. اشارات مگی به کلبیان، شکاکان، اپیکوریان، و رواقیان پس از سقراط و قبل از برآمدن مسیحیت هرچند شرحی کوتاه است، اما شیرین و آموزنده است.

فصل «مسیحیت و فلسفه» شرح بررسی دقیق نوشته‌های فیلسوفان کهن توسط کلیسای مسیحی است تا روشن شود که کدام اندیشه آنان را می‌توان با مسیحیت هماهنگ کرد. شرح فلسفه قرون وسطا در پی این فصل شرح سازگار‌کردن مسیحیت با دیدگاه‌های افلاطون و ارسطوست. در همین فصل کوتاه است که فرا می‌گیریم در دوران سیاه مسدود بودن راه اندیشه در اروپا، این اسلام است که رشد می‌کند و بیشتر فرهنگ کلاسیک باستان را حفظ می‌کند. مگی شرح می‌دهد که بیشتر آثار ارسطو در اروپا از بین می‌رود، اما در جهان اسلام باقی می‌ماند و در قرن سیزدهم میلادی مجدداً به اروپا بازگردانده می‌شود. در همین فصل است که مگی در مورد خدا نیز اظهار نظر می‌کند: «فیلسوفان امروز اتفاق نظر دارند که وجود خدا را نمی‌توان اثبات کرد. این البته به معنای آن نیست که خدا وجود ندارد، فقط می‌رساند که وجود او را نمی‌توان منطقاً اثبات کرد.» یاد می‌گیریم که مسیحیت نخست بر افلاطون بیشتر تکیه می‌کند، و بعد توماس آکویناس بیشتر در پی انطباق مسیحیت با افکار ارسطوست. با تعجب فرا می‌گیریم آکویناس به نظریه شناختی می‌رسد که به نحوی قاطع تجربی است. از این رو، شایسته است گفته شود که بسیاری از علمای دین مسیحی بودند که راه را بر پایان قرون وسطا و ورود به عصر رنسانس هموار کردند.

شرح بقیه این کتاب بسیار مفید و ابتدایی در فلسفه از حوصله این خلاصه خارج است. در اینجا فقط عناوین فصل‌های باقی‌مانده کتاب را متذکر می‌شوم: آغاز علم نوین: از کپرنیک تا نیوتن؛ ماکیاولی (با شرح جالبی از آن فصل کتاب ماکیاولی که در مورد کسانی است که از جنایت به قدرت می‌رسند)؛ فرانسیس بیکن (با این نقل قول از پوپ در مورد بیکن: داناترین، تابناک‌ترین و فرومایه‌ترین فرد بشر)، یاد می‌گیریم که طرز تفکر علمی انتقادی بیکن به رویکرد جدیدتر پوپر و راسل در قرن بیستم نزدیک بوده؛ هابز، نخستین ماده‌گرای جدید، و بیشتر فلسفه سیاسی و معرّف «لویاتان» که نتیجه می‌گیرد حکومت مطلقه بهترین نوع حکومت است؛ خردگرایان بزرگ (دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس) با تقسیم‌بندی جالب لایبنیتس از حقایق که هنوز در فلسفه نقش دارد، «حقایق بر دو نوع است: حقایق برخاسته از عقل و حقایق برخاسته از واقعیت»؛ تجربه‌گرایان بزرگ (خردگرایان تجربه حسی را مایه شناخت نمی‌پنداشتند و مدعی بودند که معرفت قابل‌ اعتماد فقط با استفاده از عقل بدست می‌آید. تجربه‌گرایان اصرار ورزیدند که آگاهی از جهان خارج تنها از راه حواسمان می‌تواند به ما برسد) با قهرمانان خود یعنی جان لاک (مهم‌ترین لیبرال)، بارکلی، هیوم (شکاک معتدل) و ادموند برک؛ اندیشمندان انقلابی فرانسه (از لحاظ دینی آزاداندیش و از نظر سیاسی رادیکال) شامل ولتر، دیدرو، و روسو؛ سده زرین فلسفه آلمان (شکوفایی فلسفی سال ۱۷۸۰ تا ۱۸۸۰ در جهان آلمانی‌زبان) شامل ایمانوئل کانت، شوپنهاور، فیخته، شیلینگ، هگل (بشر همه هستی خود را مدیون دولت است)، مارکس و نیچه (مذهب که مهارش را سست کند، هنر سر برمی‌آورد)؛ دموکراسی و فلسفه با شرحی از فایده‌گرایان (جرمی بنتم و جان استوارت میل)؛ عمل‌گرایان آمریکایی (ویلیام جیمز و جان دیوئی)؛ فلسفه قرن بیستم شامل فرگه و منطق جدید او، راسل و فلسفه تحلیلی، ویتگنشتاین و فلسفه زبانی، اگزیستانسیالیسم (کی‌یرکگور، مارتین هایدگر و هوسرل)؛ برگسون و فلسفه اخیر فرانسه؛ کارل پوپر؛ و با فصل پایانی در مورد آینده فلسفه.

بی‌شک پروفسور برایان مگی با این کتاب، با مصاحبه‌های بی‌بی‌سی‌اش و با کتاب فلاسفه بزرگ، آشنایی با فلسفه غرب (که متن نوشتاری همان ویدیوهاست) به من هم اجازه داد چند قدمی در دبستان فلسفه راه بروم. فهم مطالب کتاب او برایم آسان بود و حتی به‌مراتب آسان‌تر  از تاریخ فلسفه غرب آسان‌نویسی چون برتراند راسل. متأسفم که کتابی در این سطح از روانی و فراگیری در مورد تاریخ فلسفه ایران یا حتی تاریخ فلسفه در شرق تألیف یا ترجمه نشده، در دسترس نیست یا من نخوانده‌ام.

  1. فرصت شرح بقیه کتاب‌ها نیست. در این بند سایر کتاب‌هایی را که در ۱۴۰۱خوانده‌ام، صرفاً نام می‌برم. کتاب چارلز هندی، منحنی دوم، با ترجمه محمد صائبی در مایه کتاب‌های انقلاب چهارم را که قبلاً هم خوانده بودم برای آماده‌شدن در همایشی خواندم و استفاده کردم. کتاب شیکاگو نومیکس Chicagonomics نوشته لنی اینشتاین به ترجمه فرهادی‌پور را خواندم. البته، فکر کنم این کتاب را در اواخر سال ۱۴۰۰ بود که خواندم. وقتی در یوتیوب مطالب مکتب شیکاگو و مکتب اتریش را در اقتصاد دنبال می‌کردم، دریافتم چه ساده‌تر می‌توان از طریق اینترنت مطالب را خلاصه‌تر دریافت کرد. با این تجربه بود که برای سهولت در فهم مباحث فلسفی، در سال ۱۴۰۱ به سراغ فیلم‌های یوتیوب مثل فیلم ویتگنشتاین (تهیه شده در سال ۱۹۷۶) رفتم و از این کار سود بردم.

در اردیبهشت چند سخنرانی از استادان علوم سیاسی آمریکا در مورد اوکراین مشاهده کردم که حمله به اوکراین را یکسره خطای پوتین نمی‌دانستند (رئالیست‌های سیاست). سرآمد آنان که از ۱۵ سال قبل اعلام خطر کرده بود، جان میرزهایمر بود. شاید به خاطر این سهولت تصویری بود که در خرداد به سراغ کتاب‌های قدیمی «قدم اول» خودم رفتم که تصویری است و دوباره کتاب کینز را خواندم.

کتاب قدیمی سعید نفیسی با عنوان سرچشمه‌های تصوف در ایران را که ۱۳۴۳ منتشر شده خواندم. کتابی بسیار بی‌نظم و بدون طرح کلی است، هر چند که بیانگر حافظه درخشان نفیسی و عمق دانش اوست. در تیرماه داستان روح‌انگیز شریفیان با عنوان کارت پستال را هم خواندم که کار داستانی متوسطی است و با بهترین کار وی یعنی «چه کسی باور می‌کند، رستم» بسیار فاصله دارد.

در مرداد و شهریور بیشتر کتاب باغ بی‌برگی یادنامه اخوان ثالث دستم بود که بارها بخش‌هایی از آن را خوانده بودم. تعابیر شاعرانی چون شاملو (اخوان درنگذشتنی است)، سیمین بهبهانی (ای شاه سواران)، آتشی (کاروانسالاری که از اسب درغلتید)، سایه (ما سپس‌ماندگان قافله‌ایم و سینه سایه بین که داغ امید بر سر داغ شهریار گذاشت)، شفیعی کدکنی (طُرفه‌ترین گویندگان نوپرداز) و حسین منزوی (حتی ترا در پیش‌روی جوخه اعدام جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت) بسیار دلچسب و پرتصویر بود.

هفته اول مهرماه سالومه اُسکار وایلد به ترجمه عبداله کوثری را خواندم که عصیان نویسنده در برابر جامعه متفرعن و محافظه‌کار انگلستان است. ماجرای سالومه از روایت‌های عهد جدید برگرفته شده است. کتاب مسافرخانه شاهرخ مسکوب را هم که شرح سفر و مشاهدات مؤلف بین فرانسه و انگلستان است و پر است از تصویرپردازی خواندم. ضمن ارادت بسیار به استاد مسکوب، هدف این نوع نوشته‌ها را درنیافتم.

البته پیداست که لابلای این کتاب‌ها برای آماده‌شدن در سخنرانی‌ها و کلاس‌ها، کتاب‌ها و مقالات حوزه مالی مختلفی را وارسی کرده‌ام. در مهر ماه ترجمه شادروان دکتر تفضلی از کتاب راز سرمایه دوسوته را خواندم. دو یا سه داستان از مجموعه داستان‌های کوتاه آمریکای لاتین ترجمه کوثری را خواندم. چند کتاب استاد حسین بشیریه را هم وارسی کردم، و صفحات بیشتری از ترجمه نظریه‌های دولت او را خواندم. در چند ماه پایانی سال چیز زیادی نخواندم. در اسفند صفحاتی از خاطرات طهماسب مظاهری، و متن کامل کتاب خاطرات کوچک حجت‌الله صیدی را خواندم. قبلاً همان زمان که به من نسخه‌ای لطف کرد، خاطرات مهدی کرباسیان را خواندم.

کاری که در ۱۴۰۱ فرا گرفته‌ام، گوش دادن به پادکست‌هاست. بسیاری از طنزهای آقای پوررشیدی را شنیدم و به‌ویژه اپیرود ۳۴ او با عنوان «سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است» را بسیار دلنشین یافتم. تلاش‌شان مستدام باد.

 

درج دیدگاه

نظر خود را وارد کنید
اسم خود را اینجا وارد کنید